ما بیشتر در تخیل رنج میبریم تا واقعیت!
در سال سوم دانشگاه، درست بعد از یک تمرین رقص خیلی خیلی خوشحال بودم؛ اما درست یک هفته و نیم بعد از آن، عقبِ مینیونِ دست دوم خودم، در پارکینگِ یک اردوگاه نشسته بودم و تصمیم گرفتم خودکشی کنم!
فاصلهی بین تصمیمگیری تا برنامهریزیِ کامل بسیار کوتاه بود و تنها دلیلی که انگشتم را از روی ماشه برداشتم به لطف چند اتفاق شانسی بود و بعد از آن اتفاق، چیزی که بیش از همه باعث ترس من شد: عنصر اقبال بود. پس شروع کردم به امتحان علمی راههای مختلف تا بتوانم بالا و پایینهایم را مدیریت کنم.