کوچینگ فرایندی است که به ذهن مراجع کمک میکند که مسایل خودش را حل کند، او را با خلاقیت ذاتی خود، دوباره متصل کند؛ اما چرا ذهن ما با تمام توانمندی و قدرتی که دارد گاه در حل برخی مسایل، این چنین گیر میکند؟
بیایید با هم یک جلسه واقعی را مرور کنیم. مراجع من سهامدار چند شرکت رو به رشد و مدیر یکی از این شرکتهاست. او سابقه مدیریت موفق شرکتی چند میلیاردی را در حوزهای متفاوت از حوزه فعلی خود دارد. او باهوش، درونگرا، تحصیلکرده و دارای دیدی عمیق و موشکافانه و مهندس بسیار خوبی است.
او با من تماس گرفت و گفت برای تصمیمگیری دچار مشکل شده و قصد دارد در یکی از کارگاههای مهارتآموزی ما برای مهارت تصمیمگیری شرکت کند. با توجه به سابقه او در کارش، موضوع کمی به نظرم عجیب رسید زیرا قدرت تحلیلی و تصمیمگیری او را دیده بودم. پرسیدم مشکل چیست؟
او گفت که تعداد تصمیمهایی که باید در یک روز بگیرد زیاد شده و این مساله به حد بحران رسیده است. پرسیدم: دقیقاً چه اتفاقی میافتد؟ با باز شدن ذهن مخاطب در مکالمهای کوتاه، مشخص شد مشکل “دانش تصمیمگیری” نیست بلکه “احساس” به شکل مانع عمل میکند. ترس، نگرانی از تبعات یک تصمیم و … ذهن او را به حالت انفعال وارد میکند و او تصمیمها را به تعویق میاندازد.
ما سابقه جلسات کوچینگ پیشین هم داشتیم، بنابراین او با فرایند و منافع آن کاملاً آشناست. قرار جلسه را گذاشتیم و درخواست کردم موضوع جلسه را باز کند. او گفت تعداد تصمیمهایی که باید بگیرد زیاد است و او قفل میکند. پرسیدم قفل کردن یعنی چه؟ پاسخ داد یعنی هیچ تصمیمی نمیگیرم.
خواستهاش را پرسیدم و گفت میخواهم هیچ احساسی نسبت به تصمیمهایی که میگیرم نداشته باشم. یعنی نگرانی، اضطراب، پشیمانی و ترس از آینده نداشته باشم. من دچار نوسان احساسی هستم.
پرسیدم نوسان احساسی یعنی چه؟
گفت یعنی اگرهای مختلف. یک تصمیم مثبت میگیرم و بعد دچار تردید میشوم و خلاف آن را میگیرم. کمی سکوت کردم و مراجع، روالی برای تصمیمگیری خودش نوشت: تصمیم اولیه، اما و اگر، دلسرد شدن نسبت به تصمیم اولیه، ایجاد عدم قطعیت و موکول کردن تصمیمگیری به لحظه آخر.
در این مرحله، مراجع اشارهای به تیپ شخصیتی خود کرد و گفت نمیتوانم تصمیم بگیرم. برای اطمینان از او پرسیدم اگر نمیتواند، علت حضور او در جلسه چیست؟ او گفت میتواند و میخواهد عوض شود. تداوم یک جلسه کوچینگ در صورتی که مراجع خود را مسوول اتفاقات نداند یا قدرت انتخاب و تغییر برای خود قایل نباشد، عموماً بینتیجه است و باید این مساله را بسیار جدی گرفت. پس وقتی مسوولیت خود را پذیرفت، جلسه را ادامه دادیم.
در جملات او پیشفرض واضحی وجود داشت که احساسات، نباید در تصمیمگیری دخالت داشته باشند. من این پیشفرض را به چالش کشیدم.
مراجع چالش را پذیرفت و گفت ترس نباشد. پرسیدم ترس یعنی چه؟ گفت: یعنی پرداختن به اما و اگرها. سپس ادامه داد که فقط یک بار به این فرایند بپردازم و دوباره به آن برنگردم.
در اینجا یک گزاره پادواقعی خود را نشان داد: “من نباید بترسم”. پشت این گزاره عبارت “اگر من نترسم، بهتر تصمیم میگیرم” نهفته بود. (در مقالهی “یک تافل مرگبار” دربارهی این گزارههای پادواقعی توضیح دادهام)
به کمک ابزار “تقویت بینش” (برای آشنایی با این ابزار در کارگاه کوچینگ گروهی استرس ثبت نام کنید.) مراجع حضور نقش ترس و پادواقعیت را در تصمیمگیری خود دید و از دل این تمرین کوچینگی مساله نظام ارزشی او هویدا شد. او به بینشی جدید در عمق خود دست یافته بود.
تعارض بزرگی بین تصمیمهای مورد نیاز در کار و نظام ارزشی مراجع وجود داشت که بستر (Context) را بر علیه مراجع به کار انداخته بود.
نتیجهای که برای مراجع شفاف شد این بود که “دنیای دورم را درست نچیدهام”.
این شفاف شدن واقعیت، قفل ذهن را به نفع مراجع و اهداف او باز میکند و او را قادر میسازد برای خواستهاش اقدام کند.
چند هفته بعد از جلسه با او تماس گرفتم و بسیار مشعوف شدم که اعلام کرد به راحتی تا چند برابر ظرفیت حد تصورش تصمیم میگیرد. او با بینش جدید خود، دیدی جدید به دنیای اطرافش پیدا کرد و پا به دنیایی جدیدی گذاشت که آن را بهتر دوست داشت و تعارض کمتری به او تحمیل میکرد.
نویسنده: افشین محمد