ذهن انسان دنیای وسیع و عجیبی است که یک رهیار (کوچ حرفهای) به دلیل حرفه خود میتواند در جای جای آن قدم بگذارد. با باز شدن دریچه قلب و ذهن مراجع، این دنیای ناشناخته اندکی از آنچه دارد را رو میکند و مراجع به همراه کوچ به دنبال سرمنشاء تغییرات مورد نظر خود میگردد.
سالها پیش با شروع بحران ذهنی من، تبعات زیادی گریبانم را گرفت. این بحران از ذهن وارد زندگی واقعی من شد و تمام گوشه و کنار زندگی تأثیرات خود را بر جای گذاشت. دوستان نزدیکم که از دیدگاهی بیرونی من را میدیدند، تلاش زیادی برای کمک و همدردی از خود نشان دادند اما گویی این میان چیزی درست کار نمیکرد.
هیچ کس در واقعیت نمیتواند جای “من” یا جای “شما” قرار بگیرد و هر کس ناچار است درد خود را به تنهایی بکشد. این مساله و از دست دادن ارتباط مناسب با نزدیکترین کسانمان، می تواند ما را به ورطه تنهایی بیشتر و باز هم درد بیشتر بیندازد.
گویی چرخهای در ذهن خود ایجاد کرده باشیم که خود را تقویت میکند و نتایج آن نیز بیش از پیش تقویت میشود و ناگوارتر این که کمترین علاقهای به نتایج ایجاد شده ذهن خود نداریم اما هر دم بیشترش را داریم!
مراجعانی دارم که از نتایج زندگی خود راضی نیستند، این پدیده عجیبی نیست و اغلب ما ممکن است به آن دچار شده باشیم ولی این تصویر زمانی برای مراجع تحیرآمیز میشود که ریشهها را در درون ذهن و وجود خود مییابد و میبیند.
گویی ما در ذهن خود یک کاکتوس داریم که از بد روزگار، خارهای زیادی هم دارد. هر روز با تکرار گذشته خود و تکرار الگوهای ناکارآمد ذهن به آن آب میدهیم، آن را بزرگتر میکنیم و خودمان مسبب رشدش میشویم.
این کاکتوس بزرگ شده، خارهایش هم بزرگتر، تیزتر و دردناکتر میشود. ریشه آن درون ذهن ناخودآگاه ماست. گاه با مراجعانی روبرو میشوم که درد زیادی را تحمل میکنند چون کاکتوس ذهن خودشان را در آغوش کشیدهاند و به این کار خود آگاه نیستند. آنها از زخمهایی که بر روح و جان خود دارند و درد و ناامیدی و نتایج ناخوشایند گله میکنند اما چیزی که نمیبینند کاکتوسی است که آن را در آغوش گرفتهاند.
کاکتوس توان نزدیک شدن به ما را ندارد، نمیتواند تیغهایش را به ما فرو کند و امکان سد کردن راه ما برای رسیدن به آینده مطلوب و خلق شدهمان را ندارد.
این ما هستیم که به او نزدیک میشویم، او را زنده نگه میداریم، به او پر و بال و تیغهای بلندتر و ابعاد بزرگتر میدهیم و تقویتش میکنیم تا حدی که کل ذهن ما را اشغال میکند و ریشههایش به تمام ذهن و زندگی ما رسوخ کرده و قدرت حرکت را از ما میگیرد.
اگر کسی حال شما را نمیفهمد و درد میکشید و حس تنهایی میکنید و نتایج و دستاوردهای زندگیتان، مورد پسندتان نیست اما مدام تکرار میشود و حس میکنید گذشته خود را دوباره زندگی میکنید، اندکی تأمل کنید، اغلب ما در این شرایط بودهایم و احتمال دارد باز هم قرار بگیریم؛ گرچه این مسأله از دردی که میکشید کم نمیکند اما شاید دانستن آن کمکی کند که امکان خروج از این شرایط با سرعت و دستآورد بهتری نیز وجود دارد.
کاکتوس ذهنت را ببین وخارهای آن را بشناس.
کاکتوس ذهنت را در آغوش نگیر.
کاکتوس ذهنت را آبیاری نکن.
پینوشت:
بسیاری از ما برای درک و بیان آنچه درونمان میگذرد از زبان خاص خودمان استفاده میکنیم، یکی از مراجعان من پس از خواندن این نوشتار برای من نوشت “یه خر گندهای توی ذهنم هست که همه راهحلها رو سرکوب میکنه، حتی موقتیها رو… اصلاً انگار هر کاری میخوام بکنم، اون اول باید اجازه صادر کنه که نمیکنه”
این الگوی کلامی شخصی، برای آگاهی و خودآگاهی ما خیلی مفید است، چون به شکلی اختصاصی برای ماست، پس به عنوان یک اقدام بیان حس و شرایطی که دارید به زبان خودتان میتواند راهگشا باشد.
افشین محمد