برای تحقق رویاها، نتهای موسیقی درونِ خود را پیدا کنیم و بنوازیم. مقالهی زیر سخنان «رضا بهرامینژاد» فیلمساز، عکاس و مدیر هنری است. او وقتی دکمهی توقف زندگی خود را فشار میدهد و لحظاتی یه مسیری که تاکنون آمده مینگرد، تصمیم به شروع مسیر تازهای میگیرد، مسیری که مال اوست. او در شروع خلق کسبوکار شخصی خود با چالشهایی روبروست اما نهایتا با فایق آمدن بر چالشها، مسیر خود را خلق میکند.
او میگوید: «مشکل من با دنیای بزرگسالان این است که خیلی چیزها در آن تعریف شده است. خیلی چیزها در این دنیا قطعیت دارد. در این دنیا وقتی تصمیمی میگیری اینقدر در چارچوبها تو را محسور میکنند که بیچاره میشوی.
مثلا وقتی یک بزرگسال به من میگوید که «چقدر خوب است که تو کودک درون داری» من به هم میریزم، گیج میشوم. زیرا انگار دارد به من میگوید اون کودک باید در همان درون باشد و نباید بیاید بیرون.»
او بر اساس چهار قانون، کسب و کار شخصی خود را خلق کرده است. این قوانین بسیار به حال و هوای تازه و دنیای کودکی او نزدیکاند. او تحت عنوان این قوانین شما را تشویق میکند که به جای فکر کردن و انتخاب شغلها و حرفههای عرف جامعه، حرفه و شغل مختص خود را اختراع کنید:
قانون اول:
کفش و کلاه کن و بزن بیرون. فقط همین!
بچهها میزنند بیرون و میروند و به هیچ چیز توجه نمیکنند: نه به پول، دزدها، قاچاقچی؛ آنها میروند. برای شروع باید رفت. این قانون اول من است. من بسیار به این فکر کردم که چه میخواهد بشود؟ چه کاری باید انجام دهم؟ سرمایه از کجا تامین میشود؟ چه مجوزهایی لازم است؟ اما به این تصمیم رسیدم که میروی و بعد فکر میکنی که چه میشود. ممکن است در دنیای کسبوکار خیلیها بگویند که این کار اشتباه محض است و ابتدا لازم است بیزینس پلن خود را ارائه دهید، اما من میگویم اول برو، بگذار سرت بخورد به سنگ. برو فقط برو؛ این مهم است، زیرا ترسها نمیگذارند هیچوقت حرکت کنی.
قانون دوم:
زنگ خانهی بغلی را بزن!
لازم است یک تیم جور کنید. تنهایی نمیشود. وقتی کودک بودیم چگونه تیم جمع میکردیم؟ ظهر موقع فوتبال زنگ اولین خانه را میزدیم و میگفتیم میآیی فوتبال؟ لازم نیست به دنبال بهترین افراد باشید، هر آنکسی که قبول کند با تو بیاید، بهترین انتخابها هستند.
قانون سوم:
براشون قصهی پریا بگو!
در زمان کودکی، چون بچهای کسی حرف تو را گوش نمیدهد. باید زور بزنی تا مردم را قانع کنی. ما این خصلت فوقالعاده را در بزرگسالی از دست میدهیم چون فکر میکنیم ما بزرگتر از آن هستیم که به دیگران رو بزنیم؛ فکر میکنیم ما همه چیز را بلدیم و دیگران باید بیایند پیش ما. من به دوستانم گفتم نمیدانید در رجاده چه خبر است! خودم هم نمیدانستم؛ گفتم باید با من بیایید ما می ترکونیم و آنها قبول کردند.
قانون چهارم:
همه چیز را باهم ترکیب کن:
وقتی بچه بودم میخواستم روحانی خلبان زیست شناس شوم. بچهها موقع بازی همزمان دکتر میشوند، بقال میشوند، خاله میشوند، عمه میشوند… هیچ محدودیتی برایشان وجود ندارد. این اصل چهارم من است. من همه چیز را با هم ترکیب کردم. تمام علایقی که داشتم و نمیتوانستم محققشان کنم را با همدیگر گره زدم و پروژهای را ساختم که ترکیبی از سفر، کارآفرینی، خیریه و آموزش بود.
اسمش را از روی محبوبترین رمان دوران کودکیام « کلاس پرنده» برداشتم. در این رمان «اریش کستنر» آرزو میکند کاش کلاسها روزی مدرن شوند که پرواز کنند به جاهای مختلف و بتوانند آموزشهای مدرن بدهند. این کاری بود که ما قصد انجام آن را داشتیم. The Flying Classroom نام پروژهی من است و خوشبخت بودم که دوستان و هنرمندان خوبی در کنار خود داشتم. ما در جاده رفتیم و پروژههای های جالبی را پیاده کردیم. ما همهجا از کویر تا دریا تا کوههای زاگرس رفتیم و جالب آنکه بچهها خیلی راحت ما را میپذیرفتند. آنها بدون اینکه بگویند شما اینجا چه میخواهید، میگفتند «عمو بازی کنیم» و بازی شروع میشد. ما کارگاههای مختلفی برای بچهها برگزار میکنیم. چیزی که سعی در انتقال آنها به بچهها داریم یک اصل بسیار ساده است: تغییر ساده، ارزان قیمت و در دسترس است. پروژه های ما سرشار از بازی، لذت و توام با آموزش است.
میخواستم این را بگویم که رویاهای ما شدنیاند اگر ریسک کنیم و دنبالشون نه در بیرون، بلکه در درون خود بگردیم. جواب تمام سوالات در ماست، در کودکی آنها را داشتیم مساله اینست که باید یاد بگیریم با موسیقی موفقیت خودمان برقصیم.
برای دیدن فیلم سخنرانی رضا بهرامینژاد در تداکس تهران، اینجا را کلیک کنید