ابتدا با چند پرسش شروع میکنم:
- آیا شما هدفی دارید؟
- همه ی ما در زندگیهامون هدفهایی داریم. اما چرا محقق نمیشند؟
اصلا هدف چیه؟
هدف با آرزو متفاوته. آرزو یعنی هوس رسیدن به چیزی که اون را نداریم. آرزو ما رو از واقعیت دور میکنه. اما هدف یعنی آشکار کردن آنچه که داریم ولی هنوز ناپیداست.
- اما چگونه متوجه بشیم که اینی که ما بهش علاقه داریم استعداد واقعیمونه نه هوس و آرزومون؟
- چرا افرادی که اهدافشون را نمینویسند معمولا نمیتونند اون اهداف رو عملی کنند؟
- در نوشتن اهداف چه چیزهایی رو باید مد نظر قرار بدیم؟
اگر چیزهایی که در بالا اشاره کردم، چالشهای شما هم هست، این مقاله میتونه برای شما سودمند باشه:
خب از سوال اول شروع کنیم:
آیا شما هدفی دارید؟
میتونید ۵ تا از مهمترین هدفهاتون رو بنویسید؟ اگه مایل هستید، همین حالا، اهداف مهم زندگیتون رو، رو یه قطعه کاغذ بنویسید.
اهداف نوشته شده رو نگهدارید چون در پایان، میخواهیم یک بار دیگه بهشون نگاهی بیندازیم و اگه ایرادی داشتند اصلاحشون کنیم.
در سال ۱۹۷۹ در دانشگاه هاروارد، در بین دانشجویانی که در شرف دریافت مدرک فوقلیسانس مدیریت بازرگانی بودند، تحقیق و مصاحبههایی انجام شد. در این تحقیق از آنها سوال شد:
آیا شما اهداف مشخصی در زندگیتان دارید؟ در صورت هدفمند بودن، آیا آنها را مکتوب کردهاید یا در ذهنتان نگهداشتید؟
آنالیز پاسخ این دانشجویان به شرح زیر بود:
الف) ۳درصد بیان کردند، برای ۱۰ سال آینده خود هدف داریم و آن را روی کاغذ آوردهایم.
ب) ۱۳درصد بیان کردند هدفمان را میدانیم اما آن را مکتوب نکردهایم.
ج) ۸۴درصد نیز پاسخ دادند که هدفی نداریم.
ده سال بعد، یعنی در سال ۱۹۸۹ تحقیقاتی بر وضعیت مالی همین دانشجویان انجام گرفت. نتایج باورنکردنی بود:
- جمع درآمد گروه ۳درصدی که برای آینده خود هدف مکتوب داشتند، ۱۰ برابر گروه ۹۷درصد بقیه دانشجویان بود!
- جمع درآمد گروه ۱۳درصد که هدف داشتند ولی مکتوب نکرده بودند، ۲ برابر گروه ۸۵درصدی بود که هیچ هدفی نداشتند. به طور مثال اگه درآمد گروهی که هدفی نداشتند به پول خودمون ماهانه ۱ میلیون تومان باشه، درآمد گروه ۱۳ درصدی، ۳ میلیون تومان و درآمد ۳ درصدی که اهداف مکتوب داشتند، ماهانه ۳۰ میلیون تومان خواهد بود.
چه رازی در این داستان نهفته است؟ آیا داشتن هدف اینقدر میتونه تاثیرگذار باشه؟ خب همهی ما در زندگیمون هدفهایی داریم، اما چرا محقق نمیشند و پیشرفتی در زندگیمون رخ نمیده.اصلا هدف چیه؟
هدف چیست؟
به نظر من هدف وضعیتی هست که ما میخواهیم در آینده داشته باشیم (اگر ما نتونیم وضعیتمون در آینده رو تعیین کنیم، محیط پیرامون ما وضعیتی به ما تحمیل خواهد کرد). هدف با آرزو متفاوته. آرزو یعنی هوس رسیدن به چیزی که اون را نداریم. آرزو ما رو از واقعیت دور میکنه. اما هدف یعنی آشکار کردن آنچه که داریم ولی هنوز ناپیداست. همه ما استعدادهایی داریم که بالقوهاند و منتظرند تا کشف بشند. هدف باعث میشه تمام نیروها، افکار، احساسات و امکانات ما به سوی این استعدادها متمرکز بشه.
چگونه هدف انتخاب کنیم؟
اکثر آدمها فکر میکنند که برای خودشون هدفهایی دارند، درحالی که اون در واقع آرزوهای اونهاست و اونها هدف خاصی ندارند. چگونه متوجه بشیم که اینی که ما بهش علاقه داریم استعداد واقعیمونه نه هوس و آرزومون؟
انتخاب دقیق ما اولا بستگی داره به شناخت بیشتر ما از خودمون. هر چه بیشتر خودمون رو بشناسیم دقیقتر اهدافمون رو انتخاب خواهیم کرد و گرفتار هوسها نخواهیم شد. (در مقاله ی بعدی با عنوان “تغییر” روشهایی معرفی میشوند که میتونیم بوسیلهی انجام اونها خودمون رو دقیقتر بشناسیم) و دوما بستگی به این داره که ویژگیهای یک هدف دستیافتنی رو رعایت کنیم.
هدف چه ویژگیهایی داره؟
برای اطمینان از اینکه اهدافمون دستیافتنی هستند، باید یک سری ویژگیها داشتهباشند:
۱– واضح و شفاف: اگر خواستید در یک جمله هدف خود رو تعریف کنید، آن تعریف باید به سادگی و خیلی شفاف، آنچه برای شما مهم و حیاتی است رو بیان کنه؛ اگر هدفتون مشخص و شفاف باشه، شما میتونید برای تحقق اون تلاش و انگیزهتون رو متمرکز کنید. خیلی مهمه که این هدف درونی و اصطلاحا “دلی” باشه. هر چه به خودِ شما نزدیکتر باشه، قدرت بیشتری خواهد داشت. پاسخ به پنج پرسش میتونه به شما کمک کنه:
- چه؟ (چه کاری میخوام انجام بدم؟)
- چرا؟ (چرا میخواهم انجام دهم؟ یا چرا این هدف مهمه؟)
- چه کسی؟ (چه کس یا کسانی در انجام این هدف دخیل هستند؟)
- کجا؟ (محل انجام هدف کجاست؟)
- کدام؟ (نیاز به چه منابعی دارم یا چه محدودیتهایی را باید برطرف کنم؟)
مثال: تصور کنید که شما در حال حاضر مدیر اجرایی در بخش بازاریابی هستید و دوست دارید سرپرست بخش بازاریابی بشید. یک هدف خاص میتونه این باشه: “من میخواهم مهارتها و تجربههای موردنیاز برای تبدیل شدن به سرپرست در سازمانِ خود را به دست بیاورم تا بتوانم اولا کار دلخواه خود را انجام دهم و دوما یک تیم موفق را رهبری کنم.”
۲- قابل اندازه گیری: در هر لحظه بتونید تشخیص بدید که چقدر با اون فاصله دارید و چه کارهایی لازمه و در مدت چه زمانی به اون دسترسی خواهد داشت. اگر اهداف قابلیت اندازهگیری داشته باشند، متوجه میشید که در هر مرحله چقدر پیشرفت کردید و هیجان نزدیک شدن و رسیدن به هدف را احساس کنید. پرسشهایی که به شما کمک میکنند، اینها هستند:
- چقدر؟ (چقدر زمان مونده؟)
- چند تا؟ (چند تا کار مونده؟)
- چگونه؟ ( چگونه میتونم بدونم که چه زمانی انجام میشه؟ از چه راههایی میتونم متوجه بشم که کِی انجام میشه؟)
اندازهگیری در مثال بالا: شما زمانیکه دورههای آموزشی لازم را کامل کردید و طی پنج سال تجربه موردنیاز را به دست آورید، میتونید مهارتهای لازم برای تبدیل شدن به سرپرست را به دست بیاورید.
۳- قابل دستیابی: فکر میکنم در این مورد این جمله کمککننده باشه: “در حالیکه دستتون به رویا و هدفتون هست، همزمان احساس کنید که پاتون رو زمینه”. این جمله، یادگاریِ بزرگیه از استادم “جناب تیمور میری” که از کوچ خودشون نقل میکنند. برداشت من از این جمله اینه که ما موقعی احساس میکنیم پاهامون رو زمینه که واقعی بهش نگاه کنید. به شخصه هنگامیکه هدفی رو تعیین میکنم، پس از اینکه محدودیتهایی مانند مسائل مالی، شادیهای ناشی از انتخاب هدف رو کنار میزنند، تازه احساس میکنم که با یک مسئلهی واقعی روبرو هستم. زمانیکه در خوشی و سرمستی یک آرزو قرار دارید صبر کنید و به خودتون زمان بدید. در این زمان لازم نیست اقدامی انجام بدی تا هیجاناتتون فروکش کنند و واقعیت خود رو نشون بده. سوالات زیر برای واقعی کردن و قابل لمس کردن اهداف بهتون کمک میکنه:
- چگونه میتونم این هدف رو انجام بدهم؟ اولین قدم چیست؟
- آیا با وجود محدودیتها (از جمله محدودیتهای مالی) باز هم هدفم قابل دستیابی هست؟
مثال: آیا مهارتهایی که برای تبدیل شدن به مدیر بازاریابی در نظر گرفتید، بر اساس شواهد و تجربهها ، واقعی هستند؟ آیا زمان کافی برای گذراندن دورههای احتمالی و انجام دادن آموزشهای لازم، دارید؟ آیا منابع لازم در دسترس شما هست؟ مثلا آیا مدیر شما مجوز ارتقای شما را صادر میکنه؟ بعضی عوامل در دست ما هستند مثل انجام آموزشها و خواندن کتابها؛ اما بعضی عوامل به کس یا کسان دیگر یا اتفاقات بستگی داره. هرچند به نظر من “خواستن” واقعی تمام موانع رو از سر راه برمیداره!
۴- مرتبط بودن (دلایل کافی انتخاب آن وجود داشته باشد): یکی از مهمترین فاکتورها برای انتخاب هدف، منطبق بودن با ارزشهای شماست. وقتی ارزشهای خود یا سازمانتون را بشناسید، راحتتر هدفهایی را برمیگزینید که برای شما یا سازمانتون مهماند و در راستای ارزشها و اهدافِ دیگهی شماست. ( وقتی چراییمون مشخص بشه، با هر چگونگیای خواهیم ساخت) بدینترتیب یک برنامهریزی منظم، همه را به سمت جلو حرکت میده اما هنوز هم مسئولیت و کنترل اونها در دست شماست. آیا پاسخ شما به این سؤالات “بله” است؟
- آیا این هدف برای من ارزشمنده؟
- آیا زمان مناسب انتخاب این هدف، همین حالاست؟
- آیا تلاش برای تحقق این هدف، در راستای رفع نیازهای اساسی من هست؟
- آیا من فرد مناسب برای رسیدن به این هدف هستم؟ آیا توان تحقق هدف رو دارم؟
- آیا این هدف به درد جامعه و آدمای اطراف هم میخوره؟
مثال: شما ممکن است بخواهید مهارتهای خود را برای تبدیل شدن به سرپرست در سازمان بالا ببرید، اما آیا سرپرست شدن بر طبق ارزشهای شما هست؟ یا نه برای کم کردن روی یک همکار یا پدرتان میخواهید این جایگاه را به دست بیاورید؟ الان موقع مناسب برای سرپرست شدن است؟ آیا سرپرست شدن در همین حالا، شما را شاد میکند؟ آیا مطمئن هستید که شما شخص مناسب برای نقش بازاریابی هستید؟ اگر هدف شما با خواستههای همسرتان در تضاد بود، چه؟ مثلا اگر قرار است بچهدار شوید و مجبور باشید بین زمان گذاشتن برای ارتقای مهارتها یا همراهی با همسرتان، یکی را انتخاب کنید، کدام را انتخاب خواهید کرد؟ اگر بخواهید همزمان هر دو را باهم پیش ببرید، چه گزینههایی پیش رو دارید؟
۵- دارای زمانبندی: وقتی تصمیم میگیریم که در یک زمان مشخص به یک هدف مشخص دست پیدا بکنیم، در واقع برای ذهنمون یک برنامهریزی کردهایم و این ماموریت همواره در ذهن باقی میمونه و بخشی از ذهن رو به خودش اختصاص میده. بدینترتیب با نزدیکتر شدن به زمان پایان، تمرکزمون رفته رفته بیشتر میشه و ذهن تمام آنچه در توان داره رو به اجرا میگذاره. این خاصیت زمانبندیه؛ نه فقط در انتخاب هدف، بلکه در تمام امور زندگی باعث میشه زندگی پیشبینیپذیر بشه و احساس کنید که زندگیتون در دستان شماست؛ این مسئله نوعی احساس معنادار بودن به زندگیتون میده. یک هدف دارای زمانبندی برای این سوالات پاسخ مشخص داره:
- چه زمانی؟ (کِی به هدفم میرسم؟)
- از الان تا شش ماه آینده چه کارهایی میتونم انجام بدم؟
- از الان تا شش هفته آینده چه کارهایی میتونم انجام بدم؟
- همین امروز چه کارهایی میتونم برای هدفم انجام بدم؟
معمولا اهداف را بر سه زمان اهداف کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت تقسیم میکنند. اهداف کوتاهمدت قدمهای کوچکی هستند که لازم است برای تحقق هدفهای بزرگتر برداریم.
مثال: برای کسب مهارت در زمینهی سرپرستی بازاریابی سازمان، چقدر طول میکشد تا این مهارتها را بدست آورید؟ آیا کسب این مهارتها نیاز به پیشزمینهای است؟ آیا به گذراندن دورهی خاصی نیاز است؟ امروز چه کاری میتوانید به عنوان اولین قدم انجام دهید؟ پیشبینی میکنید در شش هفتهی آینده به کجا برسید؟ در شش ماه آینده چهطور؟
SMART یک ابزار موثر برای تعیین اهداف است که باعث شفافیت هدف میشود و تمرکز و انگیزهی لازم برای تحقق اهداف را در اختیارمان قرار میدهد. با تمرین این ابزار و تسلط بر آن میتوانید توانایی خود را برای رسیدن به خواستههایتان افزایش دهید. استفاده از این ابزار آسان است برای هر کسی، در هر کجا، بدون نیاز به ابزار یا آموزش خاصی.
اگرچه برخی معتقدند که SMART برای اهداف بلندمدت به خوبی کار نمیکند، زیرا انعطافپذیری ندارد؛ همچنین ممکن است خلاقیت را خفه کند. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد بهبود ابزار SMART، به این پیوند مراجعه نمایید.
پایانبندی:
استفاده از ابزارهای مختلف توسعه فردی و موفقیت با حضور یک کوچ آسانتر و موثرتر خواهد بود و روندِ طی مسیرِ موفقیت را کوتاهتر خواهد کرد. هدفگذاری در کنار یک کوچ، انگیزهی شما را دو چندان و نیروی شما را چند برابر خواهد کرد و نبود آن ممکن است هزینههایی را به شما تحمیل نماید.
نویسنده: امیرحسین قاضی
3 پاسخ
ممنون از مقاله خوبتون
ممنون که خوندین
من حتی نمیدونم دقیقا به چی علاقه دارم هزاربارفک کردم و هیچی